روزی شیخ با دوستش در مشهد کنار خیابانی به انتظارماشین می ایستندومی خواستند به نخ ریسی بروند. دوستش جلو ماشین اولی دست بلند می کند شیخ جعفر می گوید قرار نیست امروز با این ماشین برویم وماشین دوم هم همین طور دوستش می گوید شیخ ماشین که شد ماشین است چه فرقی دارد .شیخ جعفر می گوید امروز قرار است با یک بنز مشکی برویم . بعد از چند لحظه ای بنز مشکی از راه می رسد وسوار می شوند تا این که به مقصد که می رسند شیخ 1000تومان شاید 30 چهل سال پیش تو یه پاکت بزرگ به راننده می دهد راننده اظهار می کند کرایه من مثلا یک قران است نه 1000تومان شیخ به راننده می گوید مگه شما الان تو حرم امام رضا علیه السلام نبودی واز امام درخواست 1000 تومان پول داشتی بیا این هم 1000 تومان وراننده رو به دوست شیخ می کند ومی گوید این امام زمان نیست دوست شیخ می گوید نه او شیخ جعفر مجتهدی است راننده می گوید زمانی که من تو حرم آقا بودم تو دلم دعا کردم چه طور او فهمیده؟